کایل (پابلو کاستبلانکو) به صورت آشکار همجنسگرا است و در مدرسه او به راحتی پذیرفته شده است، حتی توسط مدیر (آنا شلگل) حمایت می شود و از همین رو کایل تا حدودی عاشق کشتی گیر ستاره مدرسه لی (جردن داو) شده است، کسی که او نیز همجنسگرا شناخته می شود. موضوع این است که همه چیز برای لی تقریباً به این راحتی نیست، زیرا او تقریباً تحت فشار پدر ثروتمند و قدرتمند اما ناامیدکننده خود، بیگ لی (جو کرست)، مادر خداترسش او فلوی (رابین لایولی) و خاطرات برادر مرحومش ( پیت زیاس) قرار دارد که پس از عدم پذیرش خانواده اش به خاطر همجنس گرایی خودکشی کرده بود. با این حال، لی، کایل را به عنوان یک انسان می پذیرد، حتی از او در برابر برخی قلدرها (بریدی جنتری، دیتون گابارد) دفاع می کند اما به خودش اعتراف نمی کند که کایل را دوست دارد و شاید حتی بیشتر. اما او بیشتر و بیشتر در مورد کایل فکر می کند، حتی اگر این افکار و رویاها اغلب توسط موجودی (لوکاس ترنر) قطع شود، اساساً گناه او پس از اینکه او به این باور رسیده است که همجنسگرایی اشتباه است، تجسم می یابد و سپس یک روز، کایل بیرون پنجره اتاق خوابش می ایستد و لی می داند که باید به او اجازه دهد وارد شود، آنها شروع به معاشقه می کنند... کاری که توسط بیگ لی قطع می شود، و او سریعاً کایل را از خانه بیرون می کند و پسرش را به نزد کشیش می فرستد. مسئله این است که این درمان که شامل الکتروشوک نیز می شود، لی را دگرجنسگرا نمی کند، بلکه او را بیشتر و بیشتر گیج می کند و احساس گناهش را تا نقطه شکست بالا می برد.
آمیزه ای از داستان نوجوانان گوتیک جنوبی و همجنس بازی بر اساس موضوعی کاملاً جاری، اما با عناصر ویژه موجود که فقط برای اندازه گیری کیفیت درون آن قرار گرفته اند و این ترکیب به تنهایی در حال حاضر حداقل در نوشتن غیرقابل مقاومت به نظر می رسد و این فیلم واقعاً مضامین خود را به تصویر می کشد. همچنین، به لطف داستان سرایی شخصیت محور که چیزی فراتر از انتقال پیام خود به خانه است، این فیلم تماشایی شده است. همه چیز توسط یک کارگردانی ظریف و صمیمی و یک بازیگر محکم و ملموس انجام می شود که همگی یک تجربه سینمایی بسیار جالب را تشکیل می دهند.