پس از وقایع سفرشان به اوکیناوا، شینیا یوکیمورا و آیمه هیمورو، دانشجویان ارشد دانشگاه سایتاما، نتوانسته اند دادههای لازم برای اثبات علمی عشق خود به یکدیگر را به دست آورند. این دو دانشمند سرسخت، ناتوان از تکرار شرایط دقیق سفر، تصمیم میگیرند از جای دیگری در دانشگاه (بخش علوم زیستی) کمک بگیرند.
یوکیمورا و هیمورو با کمک همکلاسی ها و زوج قدیمی کریس فلور و سویی فوجیوارا، شروع به کمی سازی احساسات خود با اندازه گیری خروجی اکسی توسین خود در موقعیت های عاشقانه مختلف میکنند. این دو دانشمند به زودی متوجه میشوند که احساساتشان نسبت به یکدیگر هیچ چیز در برابر یک زوج بالغ نیست.
در اینجا است که کریس سؤالی را برای یوکیمورا و هیمورو مطرح میکند: اگر ثابت شود که «عشق» آنها در واقع عشق نیست، چه خواهند کرد؟ یوکیمورا در تلاش برای یافتن دلیل علمی برای این اختلاف، همه چیز را به خطر میاندازد تا ثابت کند که عشق آنها واقعی است.
این فصل را میتوان به دو بخش تقسیم کرد. بخش اول تا حدودی الگوی فصل اول را دنبال میکند. یوکیمورا و هیمورو در حین تحقیق درباره تعریف عشق، رابطه خود را عمیقتر میکنند. شخصیتهای جدیدی وجود دارند و برخی از شخصیتها رشد میکنند، اما بینندگان باید بدانند که چه انتظاری از این گروه منحصر به فرد از دانشجویان علوم و فناوری دارند.
با این حال، بخش دوم بیشتر بر کاناده و تلاشهای او برای داشتن یک زندگی عادی متمرکز است. اگرچه این مفهوم ایده خوبی است، اما این آرک غم انگیزتر است و ممکن است به ضرر داستان اصلی کشیده شود. بدترین قسمت، اپیزود نهایی است. موضوعات این قسمت برای این نوع داستان بسیار سنگین و آسیب زا است و با یک شخصیت کارتونی، روان پریش و توهم زده برخورد میشود.
زوج اصلی، یوکیمورا و هیمورو همچنان با تحقیقات غیرمتعارف خود در مرکز توجه قرار دارند. اگرچه آنها همچنان به شدت منطقی هستند، اما به تدریج احساسات خود را نسبت به یکدیگر صادقانه بیان میکنند و اکنون به یک زوج بیرقیب تبدیل شدهاند.
مایل به دریافت آخرین اطلاعیه های سایت؟