اتمام پخش
خدا زمین را رها میکند .. برای همین نه کسی میمیرد .. نه کسی به دنیا می اید .. دختری به نام Ai (خدای اسمه) ۱۵ ساله .. در روستا نگهبان قبر است .. او برای مردم روستا ۴۷ قبر اماده کرده .. نگهبانان قبر تنها کسانی هستن که میتوانن به مردم ارامش بدن .. (چه ترسناک) .. ناگهان مردی با چشمان قرمز .. موهایی نقره ای پیدا میشود و تمام مردم روستا را میکشد . او خود را man-eating toy معرفی میکند .. Ai به دنبال این مرد سفری را اغاز میکند .. Ai اعتقاد دارد که ان مرد همان مردی است که مادرش دربارش صحبت میکرد .. شاید او پدرش باشد